همراه من یک قرآن، تسبیح، دفترچه کوچک تلفن و دفتر «سفینه غزل»بود، به اضافه کتاب تذکرة المتقین که حاوی مجموعه رسائل و اذکار عدهای از علما و فقهای بزرگ است و همگی پیرامون عرفان شرعی است. این کتاب را آقا سید کمال شیرازی در کرمان به من داده بود و در زاهدان انیس من بود. همچنین چهار تومان و دو قران در جیب داشتم. چون در زاهدان که بودم همه پول من پنج تومان بود که با هشت قران آن وقتی در ساواک زاهدان بودم، نان و تخم مرغ خریده بودم.
مرا به سلولی بردند. این سلول، مربعی دو متر در دو متر بود. نیمیاز آن کمیبلند تر بود که به عنوان سکویی برای نشستن و خوابیدن در نظر گرفته بودند. روی آن هم تشکی پر شده از کاه قرار داشت. دو پتو به من دادند. من برای نخستین بار در چنین اتاقک کوچکی بازداشت میشدم. مدتی متحیر نشستم. دور و برم را نگاه کردم، دیدم در سقف، روزنه کوچکی هست که نگهبان برای مراقبت از زندانی جلوی آن رفت و آمد میکند و به آن سر میزند. همچنین در بالای در، روزنه کوچکی دیدم که پوششی روی آن کشیده بودند. در گوشهای دیگر، چراغ کم نوری سوسو میزد که بیش از پانزده وات روشنی نداشت.
دقایقی پس از آن که مرا در سلول انداختند، در سلول باز شد و یک نظامیوارد شد، بعدا فهمیدم که نامش «استوار زمانی» است. پنج مامور دیگر هم با همین درجه به طور نوبتی نگهبانی زندان را انجام میدادند. دو تن از آنها میان زندانیان خیلی معروف بودند؛ یکی همین «استوار زمانی» بود و دیگری رئیس این گروه، یعنی «استوار ساقی» بود که بعدا در باره او صحبت خواهم کرد.
استوار زمانی وارد شد و گفت: با خودت چه داری؟
گفم: میتوانی بگردی.
او شروع کرد به بازرسی و گشتن. قرآن را بیرون آورد و گفت: این قرآن است؛ اشکالی ندارد، میتوانی آن را نگه داری. ظاهرا وقتی مبلغ پول ناچیز را در جیب من دید، متاثر شد و دلش سوخت. بعد راجع به کتاب تذکرة المتقین پرسید و گفت: این کتاب دعاست؟ میخواست از من پاسخ مثبت بشود تا کتاب را هم پیش من بگذارد. اما به او گفتم: این کتابی در زمینه عرفان است و... سخنم را قطع کرد و گفت: بله، کتاب دعاست، کتاب دعا است؛ اشکالی ندارد، میتواند پیش شما بماند! این برخورد به روشنی نشان میداد که این مرد قصد کمک به من دارد. او به جز دفترچه تلفن که در جیبم بود، چیز دیگری از من نگرفت. رفت و من تنها ماندم.
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمیسید علی خامنهای (مد ظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 119 و 120